کد مطلب:80290 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

انتقاد از برپاکنندگان جنگ جمل











درباره ی اصحابی كه با عایشه به سوی بصره روانه شدند و جنگ جمل را راه انداختند و در میانشان طلحه و زبیر بودند، می فرماید:

«فخرجوا یجرون حرمه رسول الله- ص- كما تجر الامه عند شرائها، متوجهین بها الی البصره فحبسا نساء هما فی بیوتهما و ابرزا حبیس رسول الله- ص- لهما و لغیر هما، فی جیش ما منهم رجل الا و قد اعطانی الطاعه و سمح لی بالبیعه، طائعا غیر مكره فقد مواعلی عاملی بها و خزان بیت مال المسلمین و غیرهم من اهلها، فقتلوا طائفه صبرا و طائفه غدرا فوالله لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا واحدا معتمدین لقتله بلا جرم جره لحل لی قتل ذلك الجیش كله اذ حضروه فلم ینكروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید. دع ما انهم قد قتلوا من المسلمین مثل العده التی دخلوا بها علیهم»[1].

(طلحه و زبیر و پیروانشان از (مكه) به سوی (بصره) حركت كردند و همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را همچون كنیزی كه برای فروش می برند به دنبال خود كشاندند، در حالی كه همسران خود را در خانه پشت پرده نگهداشتند (تا از نظر نامحرمان دور باشند) پرده نشین حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند (و از طرفی كسانی را كه به نبرد با من خواندند كه) همه ی آنها در برابر من به اطاعت گردن نهاده بودند و بدون اكراه و با رضایت كامل با من بیعت كرده بودند (آنها پس از ورود به بصره) به فرماندار من در آنجا و خزانه داران بیت المال

[صفحه 108]

مسلمانان و به مردم «بصره» حمله بردند و گروهی را شكنجه و گروهی را با حیله كشتند.

به خدا سوگند! اگر جز به یك نفر دست نمی یافتند و او را عمدا و بدون گناه می كشتند، قتل همه آنها برای من حلال بود، زیرا آنها حضور داشته اند و انكار نكردند و از او نه با زبان و نه با دست دفاع ننمودند، چه رسد به اینكه آنها گروهی از مسلمانان را به اندازه ی عده ی خود كه با آن وارد بصره شدند، به قتل رسانیدند!).

«قاضی القضاه» در كتاب «المغنی» از «وهب بن جریر» نقل كرده كه: شخصی از اهل بصره به طلحه و زبیر گفت: شما از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دارای فضل و بزرگواری هستید علت حركت شما به سوی بصره و جنگ چیست؟ آیا پیامبر به شما دستور داده و یا نظریه ی شخصی شما است؟ طلحه ساكت بود و با زمین بازی می كرد، اما زبیر در پاسخش گفت:

«و یحك حدثنا ان هیهنا دراهم كثیره فجئنا لناخذ منها»

(وای بر تو شنیده ایم در اینجا دراهم فراوانی است آمده ایم كه از آنها برگیریم!!)[2].

و همچنین «محمد بن سیرین» از «ابوخلیل» نقل می كند كه: طلحه و زبیر را قسم دادم كه چه چیز باعث شده كه به بصره بیائید؟ جواب ندادند، تكرار كردم، پاسخ دادند: به ما خبر رسیده كه در اینجا اموال دنیا فراوان است آمده ایم آن را به دست آوریم.

«ابن سیرین» همین معنی را از «احنف بن قیس» كه با طلحه و زبیر ملاقات كرده و از آنان انگیزه آمدن بصره را پرسیده نقل كرده كه به او گفته اند: «انما جئنا لطلب الدنیا» (ما به خاطر دنیا آمده ایم).[3].

امام علیه السلام از طلحه و زبیر به شدت انتقاد می كند كه مراعات احترام حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نكرده اند و زنان خود را در خانه نگهداشتند ولی همسر رسول خدا كه مامور بود طبق آیه ی 33 سوره ی احزاب

«و قرن فی بیوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الاولی...»

از خانه بیرون نیاید، به صحنه جنگ كشیدند.

در اینجا تاریخ طبری[4] مطلب جالبی نقل كرده و آن اینكه: جوانی از طایفه ی «بنی سعد» به طلحه و زبیر گفت: می بینم مادرتان (ام المومنین) را با خود آورده اید، آیا همسران خویش را نیز به همراه دارید؟ گفتند: نه. جوان گفت: پس من از شما بیزارم و از شما كناره خواهم گرفت. و

[صفحه 109]

اشعاری در این زمینه گفت كه مضمون آنها این است كه این از انصاف به دور است كه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را كه مامور نشستن در خانه است به صحنه ها بكشید اما زنان خود را در خانه نگهدارید.[5].

آری طلحه و زبیر بودند كه عایشه را به جنگ با علی علیه السلام تشویق كردند. عایشه كه آن موقع در مكه بود نزد ام سلمه همسر پیامبر آمد و گفت: پسر عمویم و شوهر خواهرم به من خبر داده اند كه عثمان بی گناه كشته شده و بیشتر مردم به بیعت علی علیه السلام راضی نبوده و گروهی از مردم بصره مخالفت نموده اند، پس اگر با ما همراه می شدی شاید خدا امر امت محمد را به دست ما اصلاح می كرد. ام سلمه به او گفت: ستون دین با دست زنان بپا نمی شود، ستوده های زنان فروافكندن دیدگان و پنهان داشتن اطراف بدن و كشیدن دامنهاست. همانا خداوند این كار را از من و تو برداشته است، چه می گویی اگر پیامبر خدا در كناره های بیابان تو را سرزنش كند كه حجابی را كه خدا بر تو نهاده بود پاره كردی؟ پس منادی او فریاد كرد كه ام المومنین ماندنی است، پس شما نیز بمانید.[6].

طلحه و زبیر او را فراخواندند و از رایش باز داشتند و بر خروج وادارش كردند و به مخالفت با علی علیه السلام همراه طلحه و زبیر و گروهی انبوه رهسپار بصره شد.

لشگر شبانه به آبی رسید كه به آن «ماء الحواب» گفته می شد و سگهای آن به روی ایشان فریاد زدند. پس عایشه گفت: این چه آبی است؟ كسی گفت: ماء الحواب. گفت: انا لله و انا الیه راجعون، مرا باز گردانید، مرا باز گردانید. این همان آبی است كه پیامبر خدا به من فرموده است:

«لا تكونی التی تنبحك كلاب الحواب» (تو آن زن مباش كه سگهای حواب به روی تو فریاد زنند) پس چهل مرد نزد وی آوردند و آنان سوگند خوردند كه اینجا ماء الحواب نیست.[7].

پس از آنكه طلحه و زبیر به بصره رسیدند «عثمان ابن حنیف» فرماندار امام علیه السلام در مقابل آنها قرار گرفت و هدف آنها را پرسید، گفتند ما به مطالبه خون عثمان آمده ایم عثمان بن حنیف پاسخ داد این كار مربوط به فرزندان و وارثان او است نه شما! سخنان زیادی میان آنها رد و بدل شد كه سرانجام به جنگ انجامید، فرماندار امام علیه السلام با یك حمله محكم آنها را در هم شكست كه طلحه و زبیر ناچار شدند تن به صلح دهند در قرارداد صلح یادآوری شد كه

[صفحه 110]

حكومت و دارالاماره ی مسجد و بیت المال زیر نظر عثمان ابن حنیف باید باشد و طلحه و زبیر تنها این حق را دارند كه در هر كجای بصره بخواهند منزل كنند و كسی متعرض آنان نشود تا امام علیه السلام برسد.

طلحه و زبیر از این فرصت استفاده كرده، مخفیانه به فعالیت پرداختند از قبائل مختلف عده ای را جمع كردند تا برضد علی علیه السلام با آنان همكاری كنند.

پس از آنكه مجهز شدند در شبی تاریك و بارانی كه باد شدیدی همراه داشت زره پوشیدند و لباسهای خود را روی آن به تن كردند و به هنگام صبح در كنار مسجد قرار گرفتند. عثمان ابن حنیف پیش از آنان برای نماز آمده بود یاوران زبیر او را عقب زدند تا زبیر نماز بخواند از آن طرف ماموران عثمان زبیر را، خبر دستگیری و اذیت عثمان ابن حنیف را به «حكیم ابن جبله» دادند او با سیصد نفر از طائفه ی «عبدالقیس» به جنگ طلحه و زبیر آمدند، آنها عایشه را بر شتر سوار كردند و به جنگ پرداختند.

این جنگ را جنگ «جمل اصغر» و جنگ با امام علیه السلام را جنگ «جمل اكبر» می نامند در این نبرد جمل اصغر پیروزی از آن طلحه و زبیر بود «حكیم ابن جبله» با سه برادرش و اصحابش كشته شدند.

پس از قرار گرفتن بصره در اختیار طلحه و زبیر نزاع بین آنها درگرفت كه كدامیك برای مردم نماز بخوانند، هر یك از این ناراحت بود كه اگر به دیگری اقتدا كند خود به خود تسلیم او شده و او را رئیس قرار داده است. عایشه بین آنها اصلاح داد، بدین نحو كه یك روز عبدالله پسر زبیر و یك روز محمد پسر طلحه نماز بخواند.

بیت المال بصره را تصرف كردند و گفتند ما از بصریها به این مال سزاوارتریم و تمام اموال را برای خود برداشتند اما امام علیه السلام پس از پیروزی همه آنها را دوباره به بیت المال برگردانید.[8].

امام علیه السلام با صراحت می فرماید:

«لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا واحدا...»

(اگر سپاهیان بصره فقط یكنفر از مسلمانان را هم كشته بودند برای من جایز بود همه سپاه را بكشم زیرا در آنجا حضور داشته اند و از آن جلوگیری نكردند) شارحان نهج البلاغه در اینكه چگونه می شود در اثر كشتن یكنفر یك سپاه را كشت توجیهات گوناگونی نموده اند.

«قطب راوندی» آن را از باب محاربه با خدا و رسول و سعی در فساد بر روی زمین دانسته و

[صفحه 111]

به آیه 33 سوره ی مائده استشهاد كرده است.

و «ابن میثم» به سخن ابن ابی الحدید ایراد كرده كه این اباحه قتل در اثر تاویلی است كه داشته اند چون معتقد بودند برای انتقام خون عثمان می جنگند لذا با كسانی كه با علی علیه السلام همكاری می كردند نیز نبرد می نمودند.

مرحوم خوئی معتقد است كه در اثر عدم نهی از منكر قتل آنها واجب می گردد زیرا كسی كه منكری را ببیند و از آن نهی نكند امام علیه السلام می تواند به هر نحوی كه ممكن باشد او را تنبیه كند و بالاترین مرحله ی نهی از منكر نهی به واسطه ی شمشیر است.

ولی شاید از همه صحیحتر مطلبی باشد كه وی در پاسخ ابن ابی الحدید نسبت به ایرادی كه به قطب راوندی كرده، می دهد و آن اینكه علت حلال بودن قتل همه سپاه با كشتن یكنفر این است كه این قتل روشنگر آن است كه سپاه همگی در مقام محاربه با خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم و افساد در روی زمین هستند، لذا مشمول آیه ی 33 سوره ی مائده می شود روی این اصل كشتن همه آنها به خاطر قتل یك نفر نیست، بلكه این قتل دلیلی برآمادگی سپاه برای مبارزه با خدا و رسول است.[9].

7- هنگامی كه طلحه و زبیر نقض بیعت كردند گریختند، از امام خواستند كه طلحه و زبیر را تعقیب نكند و با آنان جنگ نكند، چنین فرمود:

«و الله لا اكون كالضبع تنام علی طول اللدم، حتی یصل الیها طالبها و یختلها راصدها ولكنی اضرب بالمقبل الی الحق المدبر عنه و بالسامع المطیع العاصی المریب ابدا حتی یاتی علی یومی. فو الله ما زلت مدفوعا عن حقی، مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه صلی الله علیه و آله و سلم حتی یوم الناس هذا»[10].

(به خدا سوگند من مانند كفتار خوابیده نیستم كه صیاد مدتی در كمین آن نشسته برای قریبش با دست یا با چوب آهسته آهسته به زمین می زند تا اینكه دستگیرش نماید، نه (من كاملا مراقب مخالفان هستم) و با شمشیر برنده ی علاقمندان به حق، كار آنان را كه به حق پشت كرده اند، خواهم ساخت و با دستیاری فرمان برداران مطیع، عاصیان و تردید كنندگان در حق را برای همیشه كنار خواهم زد. من این كار را تا واپسین روز عمرم ادامه خواهم داد، به خدا سوگند! از هنگام مرگ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تا هم اكنون از حق خویشتن محروم مانده ام و دیگران را به ناحق بر من مقدم داشته اند).

[صفحه 112]

8- از سخنان امام علیه السلام پیش از آغاز «جنگ جمل» به هنگامی كه ابن عباس را به سوی «زبیر» فرستاد تا او را به اطاعت حضرت برگرداند.

«لا تلقین طلحه فانك ان تلقه تجده كالثور عاقصا قرنه یركب الصعب و یقول: هو الذلول. ولكن الق الزبیر فانه الین عریكه، فقل له: یقول لك ابن خالك: عرفتنی بالحجاز و انكرتنی بالعراق، فما عدا مما بدا»[11].

(با «طلحه» دیدار مكن، اگر ملاقات كنی، وی را همچون گاوی خواهی یافت كه شاخهایش اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد، او بر مركب سركش هوا و هوس سوار می شود و می گوید: مركبی رام است!

و لیكن زبیر را ملاقات كن، زیرا طبیعت او نرمتر است و به او بگو: پسر دائیت می گوید: در حجاز مرا شناختی و در عراق انكار نمودی، پس چه شد كه از پیمان خود بازگشتی؟!

مرحوم سیدرضی می گوید: جمله كوتاه و پرمعنای «فما عدا مما بدا» (چه شد كه از گذشته برگشتی؟) برای نخستین بار از امام شنیده شده و پیش از او از كسی این سخن شنیده نشده است.

ابن ابی الحدید می نویسد: پس از آنكه علی علیه السلام به بصره رسید، و لشكر وی در برابر لشكر عایشه صف كشیدند و بین امام علیه السلام و زبیر سخنی رد و بدل شد «زبیر» نزد عایشه آمد و گفت: من هرگز در مكانی نایستادم و در جنگی حاضر نشدم، مگر اینكه از خود بصیرت و رایی داشتم، مگر در این جنگ كه من مرددم و جای پای خویش را نمی شناسم!

عایشه گفت: خیال می كنم از شمشیر پسر ابوطالب ترسیده ای، او شمشیر تیز و آماده كشتار دارد اگر تو از شمشیر او فرار كنی هیچ بعید نیست، زیرا مردان فراوانی پیش از تو از شمشیر او ترسیده اند.[12].

علی علیه السلام می فرماید:

«مازال الزبیر رجلا منا اهل البیت حتی نشا ابنه المشووم عبدالله»[13].

(«زبیر» همواره از ما اهل بیت بود تا زمانی كه پسر شومش عبدالله نشو و نما نكرده بود)

9- یكی از سخنان امام علیه السلام هنگامی كه «طلحه و زبیر» پس از بیعت به امام علیه السلام اعتراض كردند كه چرا در امور با آنان مشورت نكرده و از آنها كمك نگرفته است، در پاسخ آنها فرموده:

[صفحه 113]

«لقد نقمتما یسیرا و ارجاتما كثیرا الا تخبرانی ای شی ء كان لكما فیه حق دفعتكما عنه؟ ام ای قسم استاثرت علیكما به؟ ام ای حق رفعه الی احد من المسلمین ضعفت عنه ام جهلته ام اخطات بابه!

(برای امور ناچیزی خشم گرفتید و خوبیهای فراوان را نادیده انگاشتید! آیا ممكن است مرا آگاه سازید كه شما چه حقی داشته اید كه آن را از شما بازداشته ام؟ یا كدام سهم بوده كه خود برداشته به شما نداده ام؟ یا كدام حق و دعوائی بود. كه یكی از مسلمانان نزد من آورده از (بیان حكم) آن عاجز و ناتوان مانده ام و یا كدام (حق و فرمان الهی بوده) كه به آن جاهل و یا راه آن را اشتباه پیموده ام).

«و الله ما كانت لی فی الخلافه رغبه و لا فی الولایه اربه ولكنكم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها فلما افضت الی نظرت الی كتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحكم به فاتبعته و ما استن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فاقتدیته فلم احتج فی ذلك الی رایكما و لا رای غیركما و لا وقع حكم جهلته فاستشیر كما و اخوانی من المسلمین و لو كان ذلك لم ارغب عنكما و لا عن غیركما و اما ما ذكرتما من امر الاسوه فان ذلك امر لم احكم انا فیه برایی و لا ولیته هوی منی بل وجدت انا و انتما ما جاء به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قد فرغ منه، فلم احتج الیكما فیما قد فرغ الله من قسمه و امضی فیه حكمه، فلیس لكما و الله عندی و لا لغیر كما فی هذا عتبی. اخذ الله بقلوبنا و قلوبكم الی الحق و الهمنا و ایاكم الصبر...»[14].

(به خدا سوگند! من به خلافت رغبتی نداشتم و به ولایت و زمامداری شما علاقه ای نشان نمی دادم و این شما بودید كه مرا به آن دعوت كردید و آن را به من تحمیل نمودید و آنگاه كه حكومت و زمامداری به من رسید من در كتاب خدا نظر كردم، هر دستوری كه داده و هر امری كه فرموده بود متابعت كردم به سنت و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم توجه نموده به آن اقتدا نمودم، لذا هیچ نیازی به حكم و رای شما و دیگران پیدا نكردم هنوز حكمی پیش نیامده كه آن را ندانم و نیاز به مشورت شما و برادران مسلمان خود پیدا كنم. اگر چنین پیشامدی می شد از شما و دیگران روی گردان نبودم.

اما (اعتراض) شما در مورد اینكه (چرا بین شما و سایر مسلمانان) به تساوی رفتار كرده ام این حكمی نبوده كه من به رای خود صادر كرده و بر طبق خواسته ی دلم انجام داده باشم، بلكه من و شما می دانیم كه این همان دستور العملی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آورده و انجام داده است و در آنچه خداوند سهم بندی آن را مشخص نموده و فرمان آن را صادر كرده، به شما نیازی نداشتم. پس به خدا سوگند نه شما و نه دیگری نمی تواند به من اعتراض داشته باشد...).

[صفحه 114]

10- امام به هنگام حركت از مدینه به سوی بصره به اهل كوفه نوشت:

«... فانی اخبركم عن امر عثمان حتی یكون سمعه كعیانه ان الناس طعنوا علیه، فكنت رجلا من المهاجرین اكثر استعتابه و اقل عتابه و كان طلحه و الزبیر اهون سیرهما فیه الوجیف و ارفق حدائهما العنیف و كان من عایشه فیه فلته غضب فاتیح له قوم فقتلوه و بایعنی الناس غیر مستكرهین و لا مجبرین بل طائعین مخیرین...»[15].

(... من از جریان «عثمان» آنچنان شما را آگاهی دهم كه شنیدن آن همچون دیدن باشد مردم به او عیب گرفتند و طعنه زدند، و من یكی از مهاجران بودم كه بیشتر برای رضایتش (در راه خدا) می كوشیدم و كمتر سرزنشش می نمودم ولی «طلحه» و «زبیر» آسانترین فشاری كه بر او وارد می كردند همانند تند راندن شتر بود و خواندنهای ناراحت كننده (كه هر چه زودتر خسته شود) و از ناحیه «عایشه» نیز (عثمان) ناگهانی مورد غضب قرار گرفت. عده ای به تنگ آمدند و او را كشتند و مردم بدون اكراه و اجبار بلكه با اختیار و رغبت با من بیعت نمودند...).

«محمد بن اسحاق» (متوفای 151) از عمویش نقل می كند: هنگامی كه علی علیه السلام به سوی (بصره) برای نبرد با «طلحه» و «زبیر» حركت كرد این نامه را از «ربذه» به وسیله ی محمد بن جعفر بن ابیطالب و محمد بن ابكر برای اهل كوفه فرستاد.[16].

11- به هنگام آگاهی از خروج «طلحه» و «زبیر» به سوی بصره برای جنگ فرمود:

«قد كنت و ما اهدد و بالحرب و لا ارهب بالضرب و انا علی ما قد و عدنی ربی من النصر. و الله ما استعجل متجردا للطلب بدم عثمان الا خوفا من ان یطالب بدمه لانه مظنته و لم یكن فی القوم احرص علیه منه فارادان یغالط بما اجلب فیه لیلتبس الامر و یقع الشك و و الله ما صنع فی امر عثمان واحده من ثلاث: لئن كان ابن عفان ظالما- كما كان یزعم- لقد كان ینبغی له آن یوازر قاتلیه و ان ینابذ ناصریه. و لئن كان مظلوما لقد كان ینبغی له ان یكون من المنهنهین عنه و المعذرین فیه و لئن كان فی شك من الخصلتین، لقد كان ینبغی له ان یعتزله و یركد جانبا و یدع الناس معه، فما فعل واحده من الثلاث و جاء بامر لم یعرف بابه و لم تسلم معاذیره»[17].

(تاكنون تهدید به جنگ نمی شدم و كسی مرا از ضرب شمشیر نمی ترسانید و من به همان وعده نصرتی كه پروردگارم به من داده اطمینان دارم. به خدا سوگند او (طلحه) برای خونخواهی عثمان با عجله دست به كار نشد جز اینكه می ترسید از او خون عثمان مطالبه

[صفحه 115]

شود زیرا او خود متهم به قتل عثمان است و در میان مردم از او حریص تر بر كشتن عثمان یافت نمی شد، اما او برای به شك انداختن مسلمانان و اشتباه اندازی و مغالطه كاری، گروهی را (به عنوان خونخواهی او) اطراف خویش گرد آورد.

و سوگند به خدا او می بایست درباره ی «عثمان» یكی از سه كار را انجام می داد ولی نكرد زیرا پسر عفان ستمكار بود- چنانكه او می اندیشید- سزاوار بود كه با كشندگان او همكاری كند، و از یارانش دوری و به مبارزه با آن بپردازد و اگر مظلوم بود باز سزاوار این بود كه از كشته شدن او جلوگیری كند و در مورد كارهایش عذرهای موجهی ارائه دهد، و چنانچه در این مورد شك و تردید داشت خوب بود كناره می گرفت و به گوشه ای پناه می برد و مردم را با او به حال خود می گذاشت اما او هیچ كدام از این سه را انجام نداد به كاری دست زد كه دلیل روشنی برای آن نداشت و عذرهائی كه برای آن می آورد قابل پذیرش نیست).

«مدائنی» در كتاب «مقتل عثمان» آورده كه طلحه سه روز از دفن عثمان مانع گردید و نیز نقل كرده كه «حكیم ابن حزام» و «جبیر ابن مطعم» از علی علیه السلام بر دفن عثمان كمك خواستند، اما طلحه عده ای را بر سر راه گماشت كه اگر خواستند او را دفن كنند آنها را سنگ باران كنند، چند نفر از خاندان عثمان جنازه او را بیرون آوردند و می خواستند در كنار دیواری كه به «حش كوكب» معروف بود به خاك بسپارند اما هنگامی كه به آنجا رسیدند به وسیله ی افراد طلحه جنازه سنگ باران شد! و خواستند جنازه را ببرند.

امام علیه السلام كسی را فرستاد و پیام داد كه دست از این كار بردارند و بگذارند او را دفن كنند لذا در همانجا دفن نمودند و چهار نفر بر او نماز خواندند و به قولی كسی بر او نماز نخواند و بدون نماز دفن گردید.[18].

اما عجیب این است با اینكه طلحه با عثمان و جنازه اش چنین رفتار نمود، در برابر امام علیه السلام برای اشتباه اندازی و مغلطه كاری به مطالبه ی خون عثمان برخاست.

12- در مورد اهل بصره و طلحه و زبیر فرمود:

«كل واحد منهما یرجوا الامر له و یعطفه علیه دون صاحبه، لا یمتان الی الله بحبل و لا یمدان الیه بسبب كل واحد منهما حامل ضب لصاحبه و عما قلیل یكشف قناعه به! و الله لئن اصابوا الذی یریدون لینتز عن هذا نفس هذا و لیاتین هذا علی هذا. قد قامت الفئه الباغیه، فاین المحتسبون فقد سنت لهم السنن و قدم لهم الخبر ولكل ضله عله و لكل ناكث شبهه و الله لااكون كمستمع اللدم، یسمع الناعی و

[صفحه 116]

یحضر الباكی ثم لا یعتبر»[19].

(هر كدام از آن دو (طلحه و زبیر) امیدوار است كه زمامداری و حكومت به دست او افتد و آن را به سوی خود می كشد نه برای رفیقش (زیرا هر یك خلافت را برای خود دست و پا می كند، پس پیمان شكنی و یاغی شدنشان بر من چنانكه اظهار می كنند به طرفداری از دین و ایمان نیست، بلكه به جهت حب دنیا و شهوت جاه است) آنها نه، به رشته ای از رشته های محكم الهی چنگ زده اند و نه به وسیله ای به او نزدیك شده اند هر كدام بار كینه رفیق خویش را به دوش می كشد و به زودی پرده از روی آن برداشته می شود به خدا سوگند اگر به آنچه می خواهند برسند این یكی جان دیگری را می گیرد و آن یكی این را از میان می برد، گروهی طغیانگر و فتنه انگیز بپا خواسته اند، پس آنها كه حقایق را به خاطر خدا آشكار می سازند كجایند؟ در حالی كه سنت پیامبر برایشان بیان شده و اخبار (امروز) را قبلا به آنان گفته اند.

(از این جهت نباید به سخنان ایشان كه كشتن عثمان را بهانه نقض بیعت قرار داده اند، گوش فراداد، زیرا) برای هر گمراهی علت و سببی است و برای عهد شكنی بهانه ای! به خدا سوگند! من همچون كسی نخواهم بود كه صدای بر سر و سینه كوبیدن و ندای مخبر مرگ را بشنود و چشمهای گریان را ببیند اما عبرت نگیرد!)

ابن ابی الحدید درباره رقابت شدید طلحه و زبیر می نویسد: مورخان نوشته اند طلحه و زبیر پیش از شروع جنگ در مورد اینكه كدامیك نماز برای مردم بخواند اختلاف كردند، و عایشه برای رفع اختلاف «محمد بن طلحه» و «عبدالله زبیر» را به عنوان امام جماعت انتخاب كرد كه یك روز این، و روز دیگری آن، نماز بخواند، این وضع تا پایان جنگ ادامه داشت.

و نیز نوشته اند «طلحه» از عایشه درخواست كرد كه مردم به او به عنوان «امیر» سلام دهند و «زبیر» نیز همین تقاضا را داشت.

عایشه دستور داد به هر دو به عنوان «امیر» سلام دهند و نیز در مورد اینكه كدام یك سرپرستی جنگ را به عهده بگیرد، نزاع كردند.[20].

13- درباره ی عایشه و پیروانش از اصحاب كه در جنگ جمل شركت كردند، می فرماید:

«كنتم جند المراه و اتباع البهیمه رغا فاجبتم و عقر فهربتم اخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دینكم نفاق و ماوكم زعاق و المقیم بین اظهركم مرتهن بذنبه و الشاخص عنكم متدارك برحمه من ربه، كانی

[صفحه 117]

بمسجدكم كجوجو سفینه قد بعث الله علیها العذاب من فوقها و من تحتها، و غرق من فی ضمنها»[21].

(شما سپاهیان زن (عایشه) و پیروان (شتر عایشه) بودید، تا زمانی كه شتر صدا می كرد برانگیخته می شدید (به دور آن جمع می گردیدید) و با پی شدنش شما هم فرار كردید، اخلاقتان سست و پیمانتان ناپایدار و دینتان دوروئی و نفاق است. آب شهرتان شور! آن كس كه بین شما اقامت گزیند در دام گناه گرفتار آید (زیرا یا خود در گناه شریك شماست و یا كردارتان را می بیند و نهی نمی كند) و اگر از شما دوری گزیند، رحمت حق را دریابد گویا می بینیم عذاب خدا از آسمان و زمین بر شما فرود می آید همه غرق شده اید تنها قله بلند مسجدتان همچون سینه كشتی از روی آب نمایان است...).

[صفحه 119]


صفحه 108، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 117، 119.








  1. نهج البلاغه، خطبه ی، 172.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9 ص 317 و 318.
  3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص 316 و 317.
  4. تاریخ طبری، ج 5 ص 171- حوادث سال 36.
  5. نقل از مصادر نهج البلاغه، ج 2 ص 414.
  6. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 181.
  7. مستدرك الصحیحین، ج 3 ص 119- كنزالعمال، ج 6 ص 86.
  8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 9 ص 323 -305.
  9. شرح نهج البلاغه، خوئی، ج 10 ص 139 -135.
  10. نهج البلاغه، كلام 6- این سخن در تاریخ طبری ج 5 ص171 نیز آمده است.
  11. نهج البلاغه، خطبه 31- این كلام را جاحظ در كتاب «البیان و التبیین» نیز آورده است مستدرك و مدارك نهج البلاغه، ص 242.
  12. شرح ابن ابی الحدید، ج 2 ص 166.
  13. نهج البلاغه كلمات قصار 453- شرح ابن ابی الحدید، ج 2 ص 167.
  14. كلام شماره ی 205- به ترتیب فیض الاسلام (196).
  15. نهج البلاغه، نامه ی شماره/1.
  16. مصادر نهج البلاغه، ج 2 ص 194.
  17. نهج البلاغه، خطبه ی 173 فیض الاسلام.
  18. تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 176.
  19. نهج البلاغه، كلام 148.
  20. شرح ابن ابی الحدید، ج 9 ص 110.
  21. نهج البلاغه، كلام 13.